لطف بی همتای خدا

مادرانه...

              

                                     

 

    باغ گل کنار چشم های تو بی طراوت است...

    تو از بس برای من عزیزی!  

    خودم را فراموش کرده ام...

    راستی...!!!

    تو کودکی های منی یا کودکی های پدرت...؟؟

    تو کدام مایی..

    که انقدر دلنشین و دلبرانه ای....

    فدای تو تمام لحظه های من.. مادر...

 

بدون عنوان

  دچار عشق  تو که میشو م... دلم از ذوق سوت میکشد... تمام دغدغه ام این است زودتر به دنیا بیایی. به من نگاه کن ببین چگونه دوستت دارم... چگونه وقتی حتی نمیبینمت... بیشتر دوستت دارم... از کنار باغ خاطراتم که رد میشوم تو بهترین خاطره از تمام امسالی...عزیزکم.. چه خوب که هستی... چه خوب که قرار است بیایی تا قاصدک بچینیم... برای هم آرزو کنیم... چه خوب که من قرار است مادرت باشم... قرار است صدایم کنی قرار است هزار بار برایت لالایی بخوانم تا بخوابی... و وقتی که خوابی دلشوره داشته باشم که مبادا کابوس ببینی... قرار است با تو راه روم که یاد بگیری....
17 مهر 1393

بدون عنوان

  به خاطر تو هم که شده همیشه آبی میمانم... به خاطر تو هم شده تمام روز های بعد از این مهربان تر خواهم شد... دلم میخواهد زودتر دستهایت را بگیرم. زودتر روی دستهایم تکانت دهم بخوابی... زودتر برایت با زبان کودکانه  قصه بگویم... بهانه بگیری و من کلافه شوم... بریزی... بپاشی... و من حرص هایم را سر بیخیالی خالی کنم تا بهار چیزی نمانده... دعا میکنم برفها زودتر آب شوند درختها زودتر شکوفه دهند و تو زودتر بزرگ شوی و خرداد زودتر بیاید... می خواهم به خورشید بفهمانم... تو پر نورتری... تو زیباتری... به تمام دنیا بفهمانم تو برای من از هر ...
17 مهر 1393

بدون عنوان

  باغ گل کنار چشم های تو بی طراوت است... تو از بس برای من عزیزی! خودم را فراموش کرده ام... راستی...!!! تو کودکی های منی یا کودکی های پدرت...؟ تو کدام مایی؟ که انقدر دلنشین و دلبرانه ای... فدای تو تمام لحظه های من...   ...
17 مهر 1393

بدون عنوان

  من این روزها حسابی تو را کم دارم... درون لحظه های منتظرم. و این روزها انگار اصلا نمیشود به این فکر نکنم که چقدر برایم عزیزی... هر چند میدانم پر از یک عالمه شیطنت کودکانه ای  و من پر از یک عالمه سختگیری مادرانه حواست را جمع کن...کودکم... بیرون از آن دنیا در این دنیا... باید برای زندگی لبریز از انگیزه باشی دنیای اینجا با دنیای اکنون تو فرق دارد...مادر من تازگی ها کشف کردم که تو آنجا که هستی میخندی... اشک میریزی... و پلک های کوچکت را باز و بسته میکنی... احساس میکنم داری خودت را پیدا میکنی... کاش زودتر صورتت را میدیدم صورت قشن...
17 مهر 1393

بدون عنوان

  کوچک رویایی من دنیا اگر خودش را بکشد نمیتواند به عشق من به تو شک کند... تمام بودنت را حس میکنم حاجتی به استخاره نیست... عشق ما... عشق من به تو عشق تو به من یک پدیده است... یک حقیقت بی نیاز از استخاره و گمان صدای قلب تو... صدای زندگیست. زندگی را دوست داشته باش نازنین من زندگی را زندگی کن... عاشقانه... کودکانه... حتی وقتی بزرگ شدی... مادرانه ترین لحظه های امروزم همین لحظه است... همین لحظه که با تمام جان عاشقم.... دوستت دارم را یواشکی به تو هدیه میکنم تو خوب میدانی که من چقدر شاعرانه با تو حرف میزنم... تو خوب میدانی که م...
17 مهر 1393

برای تو بابا محمد مهربون

برای تو عشق زندگیم محمد مهربانم ، پدر مهربان آینده ی نزدیک عزیزم برای حس کردن تمام خوشبختیهای دنیا تنها وجود تو کافیست... همین که هستی در کنارم و دست مهربانت وجودم را نوازش میکند آرامش بخش جان و دلم است. و همینکه آغوش گرم و امن تو را دارم خوشحالم. همین که هستی و در این روزهای سختی که میگذرانم مرا یاری میکنی. بودنت تمام سختی ها را برایم آسان میکند...                                                    &nb...
15 مهر 1393
1